اراک- دبیرستان صمصامی - پهلوی - ایراندخت- پروین اعتصامی- محمد رضاشاه

دوران کودکی و مدرسه و دبیرستان ، و دوستیها و رفاقتهای آن دوران ، از ساده ترین و بی پیرایه ترین و بی شیله پیله ترین ،زمانهای زندگی است ، که پر بودیم از دنگ وفنگ ، هائی و هوئی- سوتی وشوتی،با ،بی خیالی و سربه هوائی وکمی هم فیزیک مون داخل شیمیون میشد و با ضرب دسّه سینوس از کتا نژانتمون میکشیدیم بیرون ..... واگه این دوسّ و رفیقا نبودن که کمکمون کنن و کمکشون کنیم معلوم نبو دکه تو دبیرستان میموندیم یا دَر میرفتیم به .......... ،، راسی اونا کجان ، کجای این جهانِ دراندشت ؟؟؟، حالا که این دنیای دراندشت شده دهکده جهانی اونا کجان ؟؟؟ تو مزرعه؟ ، لب رودخونه ؟ زیر درختهای سیب ؟ تو قلمستون ده ؟ اینور آب ؟ اونور آب ؟ کجا ؟؟؟؟ دلم میخواد اونا را پیداکنم !! ببویمشان و ببوسمشان ، همکلاسیهای دبیرستان پهلوی ام را ، صمصامیم را،، هم سن وسالهای ایراندخت و پروین اعتصامی را که سر راه مدرسه زیر چشمی میدیدمشون و اونا، منو میدیدن و سرخ میشدن !!! !!! آی هوار! آی هوار ! من اینجام !! شما کجائید ؟ ، شما در اینجا گرد زمان را از تاقچه دلها فوت می کنید تا جوانی وعشق رابا هم مز مزه کنیم ، اگه منو نمی بینید هم کلاسیهای و دوستا و بارونی های خودتونو ، پیداکنید ... امّا شما را به خدا به منم نشونشون بدین !!