bachehaye zabol

جاری شدساغرشب از رخ مهتاب
می پیچد بوی خزان بر دل بی تاب
شام من بی تو به سرمانده
داغ من بی توبه شرر مانده
دل خسته ازشب افتاده ازپا
کی می رسدبازمیعادفردا
خاکسترعشق برسینه برجاست
ققنوسی ازنور درسایه پیداست